جدول جو
جدول جو

معنی سبک او - جستجوی لغت در جدول جو

سبک او
آب سبک و گوارا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبک دوش
تصویر سبک دوش
کسی که باری بر دوش نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک بار
تصویر سبک بار
مقابل گران بار، کسی که بار سبک بر دوش داشته باشد، حیوان بارکش که بارش سبک باشد، کنایه از شخص فارغ و آسوده و بی خیال و مجرد، برای مثال در شاهراه جاه و بزرگی خطر بسی ست / آن به کزاین گریوه سبک بار بگذری (حافظ - ۹۰۰)، از زبان سوسن آزاده ام آمد به گوش / کاندراین دیر کهن کار سبک باران خوش است (حافظ - ۱۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک گام
تصویر سبک گام
سبک پا، تندرو، تیزرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک بال
تصویر سبک بال
پرندۀ تیز پر، پرندۀ کوچک، سبک پر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک دل
تصویر سبک دل
کسی که غم و غصه ندارد، شادمان، خوشحال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک سار
تصویر سبک سار
بی خرد، برای مثال دو عاقل را نباشد کین و پیکار / نه دانایی ستیزد با سبک سار (سعدی - ۱۲۹)، خودرای، فرومایه، خوار، بی وقار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک یاب
تصویر سبک یاب
کسی که مطلبی را زود دریابد، تیزفهم، تیزهوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک سر
تصویر سبک سر
سبک مغز، سفیه، بی خرد، برای مثال سر مردمی بردباری بود / سبک سر همیشه به خواری بود (فردوسی - ۷/۱۵)، خودرای، فرومایه، پست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک روح
تصویر سبک روح
بی تکلف، بی تکبر، چست و چالاک
خوشحال، شاد، خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، خندنده، شکفته، خنده ناک، خنده رو، ضحوک، ضاحک، منبسط، خندناک، خنداخند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک رو
تصویر سبک رو
تندرو، چابک، سبک رفتار، سبک پا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک پر
تصویر سبک پر
پرنده ای که تند و تیز پرواز کند، پرندۀ تیزپر، تیزپر، برای مثال ننهاده اند در پر جغد و غراب و زاغ / آن چابکی که در پر باز سبک پر است (اثیرالدین اخسیکتی - ۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک رای
تصویر سبک رای
احمق، کودن، کم خرد، ابله، گول، تپنکوز، بدخرد، چل، غمر، کم عقل، خل، شیشه گردن، ریش کاو، خرطبع، دنگل، کهسله، دنگ، نابخرد، کانا، کاغه، بی عقل، تاریک مغز، کردنگ، لاده، غتفره، خام ریش، انوک، دبنگ، فغاک، گردنگل برای مثال برگردد بخت از آن سبک رای / کافزون ز گلیم خود کشد پای (نظامی۳ - ۳۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک پی
تصویر سبک پی
تندرو، روندۀ چابک، برای مثال سبک پی چو یاران به منزل رسند / نخسبد که واماندگان از پسند (سعدی۱ - ۵۹ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک پا
تصویر سبک پا
تندرو، چابک، چالاک، آنچه در جایی آرام نمی گیرد، گریزپا، سبک گام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک رو
تصویر سبک رو
پررو، بی شرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک پوی
تصویر سبک پوی
تندرو، روندۀ چابک و چالاک
فرهنگ فارسی عمید
(سَ بُ)
از: سبک + سار = سر، لغهً بمعنی سرسبک، مرد خفیف و سبک. (حاشیۀ برهان قاطع چ دکتر معین). خوار و بیقرار و بی تمکین و بی وقار و شتاب زده. (برهان). بی وقار و شتاب زده. (رشیدی). کنایه از بی وقر و شتاب کار. (آنندراج) (شرفنامه) (انجمن آرا) :
سبکسار شادی نماید نخست
بفرجام کار اندرآید درست.
فردوسی.
، خفیف و خوار. پست:
پنداشت که او مردم طبع است مدامی
نشناخت که او مردم طبع است و سبکسار.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 168).
هرکه راکیسه گران، سخت گرانمایه بود
هرکه را کیسه سبک، سخت سبکسار بود.
منوچهری.
رنج بسی دیدم من همچو تو
زین تن بدخوی سبکسار خویش.
ناصرخسرو.
دزد مردان بسان موشانند
وین سبکسار مردمان چو طیور.
ناصرخسرو.
بندیست گران بدست و بر پایم
شاید که بس ابله و سبکسارم.
مسعودسعد.
، خوار. بی قیمت. کم ارزش: و هولاکو و خواتین و پسران او را جداجدا جهت هر یک حصه ای بفرستاد که زمین از حمل آن گرانبار بود و جهان با آن سبکسار. (جهانگشای جوینی)، سبک سر که کنایه از فرومایه و سفیه باشد، چه سار بمعنی سر هم آمده است. (برهان). سفیه. کم عقل.بی خرد:
ماده گفتا هیچ شرمت نیست ویک
چون سبکساری نه بد دانی نه نیک.
رودکی.
سبکسار تندی نماید نخست
بفرجام کار انده آرد درست.
فردوسی.
سبکسار مردم نه والا بود
اگرچه گوی سروبالا بود.
فردوسی.
پیری که بسالی سخنی خام نگوید
باشد بر او خام و سبک سنگ و سبکسار.
فرخی.
دادمت نشانی بسوی خانه حکمت
سرّ است نهان دارش از مرد سبکسار.
ناصرخسرو.
بدو ده رفیقان او را ازیرا
سبکسار قصد سبکسار دارد.
ناصرخسرو.
نقرس گرفته پای گرانسیرش
اصلع شده دماغ سبکسارش.
خاقانی.
دو عاقل را نباشد کین و پیکار
نه دانایی ستیزد با سبکسار.
سعدی (گلستان).
بسختی جان سبک میدارهان تا چون سبکساران
چو سگ در پیش سگساران به لابه دم بجنبانی.
خاقانی.
، شتابکار. شتاب زده. چابک:
بزرگان که از تخم آرش بدند
دلیر و سبکسار و سرکش بدند.
فردوسی.
کار سره و نیکو بدرنگ برآید
هرگز بنکویی نرسد مرد سبکسار.
فرخی.
هرگاه که (فضای دل) تنگ باشد بخیل باشند و اگر مزاج دل سردبود آهسته باشد اگر گرم بود سبکسار بود و دلیر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، مجرد و بی تعلق. (برهان). فارغ البال. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
تیزپر. تیزرو. زودگذر:
چه سان دل را نگه دارد کسی از چشم فتانش
که گیراتر ز شاهین است مژگان سبکبالش.
صائب (از آنندراج).
راهی که مرغ عقل بیک سال می پرد
در یک نفس جنون سبکبال میپرد.
ایضاً
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
سبک روی. بدگوهر. وقیح. پررو. بی شرم:
همه ساله تا بود خونریز بود
سبکرو و بدگوهر و تیز بود.
فردوسی.
هر زمان تازه یکی دوست درآید ز درم
هم سبک روح بفضل و هم سبکروی بجاه.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 359)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
بمعنی سبکپای که گریزپای و تند و تیز رونده و جلدرفتار و شتاب رو باشد. (برهان). شتاب رو. (شرفنامه) (رشیدی). مرادف سبک جولان و سبکپای و سبک رکاب. (آنندراج). مقابل گران رو:
یکی جعدمویی هیونی سبک رو
تو گویی یکی محملی مولتانی.
منوچهری.
زیرا که فروردین سبک روتر بود و بگران روتر همی رسید. (التفهیم).
نه پایی که خود را سبک رو کنم
نه دستی که نقش کهن نو کنم.
نظامی.
زگردشهای این چرخ سبک رو
همان آید کز آن سنگ و از آن جو.
نظامی.
و چون ماه گران رو باشد... گویند که قمر تقصیر کرد و اگر قمر سبک رو باشد... (جهان دانش ص 114).
سبک روان به نهان خانه عدم رفتند
بر آستان چو نعلین بماند قالبها.
صائب (از آنندراج).
فروغ زندگانی برق شمشیر است پنداری
نفس عمر سبکرو را سر تیر است پنداری.
صائب (از آنندراج).
، روان. زودهضم. گوارا: و آنگاه این شراب ستوده آن وقت بود و تلخ بود و خوش طعم بود و سبک رو بود و بقوام معتدل بود نه تنک و نه سطبر و خوشبوی بود. (هدایه المتعلمین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبک بار
تصویر سبک بار
آسوده، راحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک رای
تصویر سبک رای
کم عقل، بی خرد، نادان، احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک روح
تصویر سبک روح
بی تکبر، چست و چالاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک کار
تصویر سبک کار
چست چالاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبکبار
تصویر سبکبار
سبک وزن، فارغ بال، خوشحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبکبال
تصویر سبکبال
تیز پر، زود گذر، تیزرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبکسار
تصویر سبکسار
خوار و بیقرار و بی تمکین
فرهنگ لغت هوشیار
تیزرو، تند تند رو تیز رو، گریز پا، پیاده ای که در هر منزل میگذاشتند تا خبر و نامه را به پیاده دیگر رساند تا بمقصد رسد، اسبی که در هر منزل جهت پیک تعیین میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبکبال
تصویر سبکبال
پرنده تیزپر، فارغ، آسوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبکبار
تصویر سبکبار
سبک وزن، مجازاً، فارغ، آسوده، سبکسر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبک کار
تصویر سبک کار
چالاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبک روح
تصویر سبک روح
خوشحال، خندان، بی تکلف، بی تکبر، چست، چالاک، سبکسار، خوار، فرومایه، بی وقار، بی خرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبک سر
تصویر سبک سر
ابله
فرهنگ واژه فارسی سره
گستاخ، پررو، بی شرم، وقیح، چشم دریده
فرهنگ واژه مترادف متضاد